نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
تحقیر کردن. بچیزی نشمردن. پست کردن. بچیزی نگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). استخفاف. اذلال. (منتهی الارب). تهاون. (تاج المصادر بیهقی) : سپهدار کیخسرو آن خوارداشت خرد را بر اندیشه سالار داشت. فردوسی. بدو گفت کای ژنده پیل ژیان ز نیرو همی خوار داری روان. فردوسی. التونتاش... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته. (تاریخ بیهقی). هر آن شاه کاو خوار دارد شهی شود زود از او تخت شاهی تهی. اسدی. گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد برتراز قدرش و مقدارش مگذارش. ناصرخسرو. مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش. ناصرخسرو. هشدار مدارید خوار کسی را مرغان همه راحقیر مشمر. ناصرخسرو. برانش ز پیش ای خردمند ازیرا که هشیار مرمست را خوار دارد. ناصرخسرو. حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. (نوروزنامه). نقیبان را بفرمود آن جهاندار ندارید اینچنین اندیشه را خوار. نظامی. همت از آنجا که نظرها کند خوار مدارش که اثرها کند. نظامی. چه جرم دید خداوند سابق الانعام که بنده در نظر خویش خوار میدارد. سعدی. من کانده تو کشیده باشم اندوه زمانه خوار دارم. سعدی. ، قمع کردن. از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، نرم گردانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
تحقیر کردن. بچیزی نشمردن. پست کردن. بچیزی نگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). استخفاف. اذلال. (منتهی الارب). تهاون. (تاج المصادر بیهقی) : سپهدار کیخسرو آن خوارداشت خرد را بر اندیشه سالار داشت. فردوسی. بدو گفت کای ژنده پیل ژیان ز نیرو همی خوار داری روان. فردوسی. التونتاش... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته. (تاریخ بیهقی). هر آن شاه کاو خوار دارد شهی شود زود از او تخت شاهی تهی. اسدی. گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد برتراز قدرش و مقدارش مگذارش. ناصرخسرو. مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش. ناصرخسرو. هشدار مدارید خوار کسی را مرغان همه راحقیر مشمر. ناصرخسرو. برانش ز پیش ای خردمند ازیرا که هشیار مرمست را خوار دارد. ناصرخسرو. حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. (نوروزنامه). نقیبان را بفرمود آن جهاندار ندارید اینچنین اندیشه را خوار. نظامی. همت از آنجا که نظرها کند خوار مدارش که اثرها کند. نظامی. چه جرم دید خداوند سابق الانعام که بنده در نظر خویش خوار میدارد. سعدی. من کانده تو کشیده باشم اندوه زمانه خوار دارم. سعدی. ، قمع کردن. از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، نرم گردانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)